در علم كلام در جاى خود ثابت‏ شده كه پيغمبر الهى كسى است كه داراى معجزه باشد و بتواند به اذن خدا كارهايى را كه ديگران نمى‏توانند انجام دهند و از نظر عقل نيز محال نباشد بدون اسباب و علل مادى و ظاهرى از طريق اعجاز و خرق عادت انجام دهد(چنانچه در داستان معراج به آن اشاره شد).

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:معجزه,هجرت,رسول,معراج, | 14:13 | نویسنده : منا هادوی |

سراقة بن مالك - يكى از افراد سرشناس مكه و سواركاران عرب در زمان خود بود - گويد: من با افراد قبيله خود دور هم نشسته بوديم كه مردى از همان قبيله از راه رسيد و در برابر ما ايستاده گفت: به خدا سوگند من سه نفر را ديدم كه به سوى يثرب مى‏رفتند گمان من اين است كه محمد و همراهانش بودند!

من دانستم راست مى‏گويد اما براى اينكه آنها كه اين حرف را شنيدند به طمع جايزه بزرگ قريش به سوى يثرب به راه نيفتند بدو گفتم: نه آنها محمد و همراهانش نبوده‏اند بلكه آنان افراد فلان قبيله‏اند كه در تعقيب گمشده خود مى‏گشته‏اند!

آن مرد كه اين حرف را از من شنيد، باور كرد و گفت: شايد چنين باشد كه مى‏گويى و به دنبال كار خود رفت و ديگران هم سرگرم گفتگوى خود شدند، اما من پس از اندكى تامل برخاسته به خانه آمدم و اسب خود را زين كرده و شمشير و نيزه‏ام را برداشته بسرعت راه مدينه را در پيش گرفتم و سرانجام خود را به رسول خدا(ص)و همراهانش رساندم اما همين كه خواستم به آنها نزديك شوم دستهاى اسب به زمين فرو رفت و من از بالاى سر اسب به سختى به زمين افتادم و اين جريان دو يا سه بار تكرار شد و دانستم كه نيروى ديگرى نگهبان و محافظ آن حضرت است و مرا بدو دسترسى نيست از اين رو توبه كرده بازگشتم.

و در حديثى كه احمد و بخارى و مسلم و ديگران نقل كرده‏اند همين كه سراقه بدانها نزديك شد، ابو بكر ترسيد و با وحشت‏به رسول خدا(ص)عرض كرد: يا رسول الله دشمن به ما رسيد!حضرت فرمود: نترس خدا با ماست!و براى دومين بار از ترس گريست و گفت: تعقيب كنندگان به ما رسيدند!حضرت او را دلدارى داده و درباره سراقه نفرين كرد و همان سبب شد كه اسب سراقه به زمين خورده و سراقه بيفتد. . . تا به آخر.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:هجرت پيامبر اكرم,سراقه,تعقيب,رسول خدا, | 14:12 | نویسنده : منا هادوی |

سه روز رسول خدا(ص)در غار ماند و در اين سه روز مشركين قريش جاهايى را كه احتمال مى‏دادند پيغمبر خدا بدانجا رفته باشد زير پا گذاردند و چون اثرى ازآن حضرت نيافتند تدريجا مايوس شده و موقتا از جستجو و تفحص منصرف شدند اما جايزه بسيار بزرگى براى كسى كه محمد را بيابد تعيين كردند و آن جايزه‏«صد شتر»بود و راستى هم براى اعراب آن زمان كه همه ثروت و سرمايه‏شان در شتر خلاصه مى‏شد، جايزه بسيار بزرگى بود.

ياس مشركين از يافتن محمد(ص)سبب شد كه راهها امن شود و پيغمبر خدا طبق طرح قبلى بتواند از غار بيرون آمده و به سوى مدينه حركت كند.

چنانكه قبلا اشاره شد براى اين كار به دو چيز احتياج داشتند يكى مركب و ديگرى راهنما و دليل راه، كه آنها را حتى المقدور از بى راهه ببرد، مطابق آنچه سيوطى در كتاب در المنثور از ابن مردويه و ديگران نقل كرده، على(ع)اين كارها را انجام داد و سه شتر براى آنها خريدارى كرده و دليل راهى نيز براى ايشان اجير كرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا(ص)بدين ترتيب به سوى مدينه حركت كرد، و مطابق نقل ابن هشام و ديگران ابو بكر قبلا سه شتر براى انجام اين منظور آماده كرده بود و شخصى را هم به نام عبد الله بن ارقط(يا اريقط) - كه خود از مشركين بود اما بدان وسيله خواستند مورد سوء ظن قرار نگيرند - اجير كردند، و اسماء دختر ابو بكر نيز براى ايشان آذوقه آورد.

اما همگى اينان با مختصر اختلافى نوشته‏اند: هنگامى كه رسول خدا(ص)خواست‏حركت كند ابو بكر يا عبد الله ابن ارقط شتر را پيش آوردند كه آن حضرت سوار شود ولى رسول خدا(ص)از سوار شدن خوددارى كرد و فرمود شترى را كه از آن من نيست‏سوار نمى‏شوم و سرانجام پس از مذاكره رسول خدا(ص)آن شتر را از ابو بكر خريدارى كرد و آن‏گاه سوار آن شد و به راه افتادند.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:غار,هجرت,پیامبر, | 14:11 | نویسنده : منا هادوی |

از آن سو رسول خدا(ص)و ابو بكر در غار آرميده و از شكافى كه وارد شده بودند بيابان و صحرا را مى‏نگريستند و خداى تعالى براى گم شدن رد پاى رسول خدا(ص)عنكبوتى را مامور كرده بود تا بر در غار تار بتند، و كبكهايى را فرستاد تا آنجا تخم‏بگذارند و به هر ترتيبى بود وقتى مشركين به در غار رسيدند، ابو كرز نگاه كرد ديد رد پاها قطع شده از اين رو همان جا ايستاد و گفت:

- محمد و رفيقش از اينجا نگذشته و داخل اين غار هم نشده‏اند زيرا اگر به درون آن رفته بودند اين تارها پاره مى‏شد و اين تخم كبكها مى‏شكست، ديگر نمى‏دانم در اينجا يا به زمين فرو رفته‏اند و يا به آسمان صعود كرده‏اند!

مشركين دوباره در بيابان پراكنده شدند و هر كدام براى پيدا كردن رسول خدا(ص)به سويى رفتند و برخى در حوالى غار به جستجو پرداختند. اينجا بود كه ابو بكر ترسيد و مضطرب شد و چنانكه خداى تعالى در سوره توبه(آيه 39)فرموده است: رسول خدا(ص)براى اطمينان خاطرش بدو فرمود: «لا تحزن ان الله معنا. . . »محزون مباش كه خدا با ماست و در پاره‏اى از روايات است كه با اين حال مطمئن نشد، در اين وقت‏يكى از مشركين رو به روى غار نشست تا بول كند پيغمبر به ابو بكر فرمود: اگر اينها ما را مى‏ديدند اين مرد اين گونه برابر غار براى بول كردن نمى‏نشست. و در روايت ديگرى است كه چون ديد ابو بكر آرام نمى‏شود بدو فرمود: بنگر - و از طريق اعجاز دريايى و كشتى را بدو نشان داد كه در يك سوى غار بود - و بدو فرمود: اگر اينها داخل غار شدند ما سوار بر اين كشتى شده و خواهيم رفت.

بارى رسول خدا(ص)سه روز همچنان در غار بود و در اين مدت چند نفر بودند كه از محل اختفاى رسول خدا(ص)مطلع بودند و براى آن حضرت و ابو بكر غذا مى‏آوردند و اخبار مكه را به اطلاع آن حضرت مى‏رساندند، يكى على(ع)بود كه مطابق چند حديث هر روزه بدانجا مى‏آمد و سه شتر و دليل راه به منظور هجرت به مدينه براى آن حضرت و ابو بكر و غلام او تهيه كرد و ديگرى غلام ابو بكر عامر بن فهيره بود، چنانكه در پاره‏اى از تواريخ آمده است.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:غار ثور,هجرت,پیامبر, | 14:11 | نویسنده : منا هادوی |

قريش آن شب را تا به صبح پشت ديوار خانه پاس دادند و از آنجا كه نمى‏توانستند آسوده بنشينند و كينه و عداوتشان با رسول خدا(ص)مانند آتشى از درونشان شعله مى‏كشيد گاه گاهى سنگ روى بستر پيغمبر مى‏انداختند و على(ع)آن سنگها را بر سر و صورت و سينه خريدارى مى‏كرد اما حركتى كه موجب ترديد آنها شود و يا بفهمند كه ديگرى به جاى محمد(ص)خوابيده است نمى‏كرد.

گاه گاهى هم براى اينكه شب را بگذرانند با هم گفتگو مى‏كردند و چون كار محمد(ص) را پايان يافته مى‏دانستند زبان به تمسخر و استهزا گشوده و گفته‏هاى او را به صورت مسخره بازگو مى‏نمودند، ابو جهل گفت:

- محمد خيال مى‏كند اگر شما پيروى او را بكنيد سلطنت‏بر عرب و عجم را به دست‏خواهيد آورد، و بعد هم كه مرديد دوباره زنده خواهيد شد و باغهايى مانند باغهاى اردن(و شام) به شما خواهند داد ولى اگر از او پيروى نكرديد كشته خواهيد شد و وقتى شما را زنده مى‏كنند آتشى برايتان برپا خواهند كرد كه در آن بسوزيد!و شايد ديگران هم در تاييد گفتار او سخنانى گفتند و به هر ترتيبى بود شب را سپرى كردند و همين كه صبح شد و براى حمله به خانه ريختند ناگهان على بن ابيطالب را ديدند كه از ميان بستر رسول خدا(ص)بيرون آمد و از جا برخاست، و بر روى آنها فرياد زد و گفت: چه خبر است؟

مشركين به جاى خود خشك شده با كمال تعجب پرسيدند: محمد كجاست؟

على فرمود: مگر مرا به نگهبانى او گماشته بوديد؟مگر شما او را به بيرون كردن از شهر تهديد نكرديد؟او هم به پاى خود از شهر شما بيرون رفت.

اينان كه در برابر عملى انجام شده و كارى از دست رفته قرار گرفته بودند ابتدا ابو لهب را به باد كتك گرفته به او گفتند: تو بودى كه ما را فريب دادى و مانع شدى تا ما سر شب كار را يكسره كنيم سپس با سرعت‏به اين طرف و آن طرف و كوه و دره‏هاى مكه به جستجوى محمد رفتند.

و در پاره‏اى از روايات آمده كه در ميان قريش مردى بود ملقب به‏«ابو كرز»كه از قبيله خزاعه بود و در شناختن رد پاى افراد مهارتى بسزا داشت از اين رو چند نفر به دنبال او رفته و از وى خواستند رد پاى محمد را بيابد. ابو كرز اثر قدمهاى رسول خدا(ص)را از در خانه آن حضرت نشان داد و به دنبال آن همچنان پيش رفتند تا جايى كه ابو بكر به آن حضرت ملحق شده بود (5) گفت: در اينجا ابى قحافه يا پسرش نيز به او ملحق شده!

اينان به دنبال جاى پاها همچنان تا در غار پيش آمدند.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:قریش,هجرت,مشرکین, | 14:10 | نویسنده : منا هادوی |

ده نفر يا به نقلى پانزده نفر كه هر يك يا دو نفر آنها از قبيله‏اى بودند شمشيرها و خنجرها را آماده كرده و به منظور كشتن پيامبر اسلام شبانه به پشت‏خانه رسول خدا(ص)آمدند و چون خواستند وارد خانه شوند، ابو لهب مانع شده گفت:

در اين خانه زن و كودك خفته‏اند و من نمى‏گذارم شما شبانه با اين وضع به خانه بريزيد زيرا ترس آن هست كه در گير و دار حمله به اتاق و بستر محمد بچه يا زنى زير دست و پا و يا شمشيرها كشته شود و اين ننگ براى هميشه بر دامان ما بماند، بايد شب را در اطراف خانه بمانيم و پاس دهيم و همين كه صبح شد نقشه خود را عملى خواهيم كرد.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:هجرت,پیامبر,شمشیر, | 14:9 | نویسنده : منا هادوی |

پيش از اين در احوالات اجداد پيغمبر گفته شد: قصى بن كلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)پس از اينكه بر تمام قبايل قريش سيادت و آقايى يافت از جمله كارهايى كه در مكه انجام داد اين بود كه خانه‏اى را براى مشورت در اداره كارها و حل مشكلات و پيش آمدها اختصاص داد و پس از وى نيز بزرگان مكه براى مشورت در كارهاى مهم خويش در آنجا اجتماع مى‏كردند و آن خانه را«دار الندوه‏»ناميدند.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:دارالندوه,هجرت,پیغمبر, | 14:8 | نویسنده : منا هادوی |

روز به روز بر تعداد مهاجرين افزوده مى‏شد و تدريجا مكه داشت از مسلمانان خالى مى‏گرديد. مشركين با خطر تازه‏اى مواجه شده بودند كه پيش بينى آن را نمى‏كردند زيرا تا به آن روز فكر مى‏كردند با شكنجه و تهديد و اذيت و آزار مى توان جلوى پيشرفت اسلام را گرفت، اما با گذشت زمان ديدند كه اين شكنجه و آزارها و شدت عملها نتوانست جلوى تبليغات رسول خدا(ص)را بگيرد. در آغاز مهاجرت افراد تازه مسلمان نيز خطرى احساس نمى‏كردند اما وقتى كه ديدند مسلمانان پناهگاه تازه‏اى پيدا كرده و شهر يثرب آغوش خود را براى استقبال اينان باز نموده با پيشرفت‏سريعى كه اسلام در خود آن شهر و ميان مردم آنجا داشته است، چيزى نخواهد گذشت كه حمله انتقامى مسلمانان از همانجا شروع خواهد شد و با نيرو گرفتن آنها و پيوند مهاجر و انصار در شهر يثرب پاسخ آن همه اهانتها و قتل و آزارها را خواهند داد، از اين رو به فكر مصادره اموال مسلمانان افتاده و خواستند از اين راه جلوى هجرت آنان را بگيرند و آنها را از هر سو تحت فشار و شكنجه قرار دهند. مثلا درباره صهيب مى‏نويسند: وى مردى بود كه او را در روم به اسارت گرفته و به مكه آورده بودند و در مكه به دست‏شخصى به نام عبد الله بن جدعان آزاد گرديد، اين مرد در همان سالهاى اول بعثت رسول خدا(ص)به دين اسلام گرويد و جزء پيروان رسول خدا(ص)گرديد، و شغل او تجارت و سوداگرى بود و از اين راه مال فراوانى به دست آورد، مشركين مكه او را هر روز به نوعى اذيت و آزار مى‏كردند تا جايى كه صهيب ناچار شد دست از كار و كسب خود بكشد و مانند مسلمانان ديگر به يثرب مهاجرت كند و در صدد برآمد تا مالى را كه سالها تدريجا به دست آورده با خود به يثرب ببرد. هنگامى كه مشركين خبر شدند وى مى‏خواهد به يثرب برود سر راهش را گرفته گفتند: وقتى تو به اين شهر آمدى مردى فقير و بى نوا بودى و اين ثروت را در اين شهر به دست آورده و اندوخته‏اى و ما نمى‏گذاريم اين مال را از اين شهر بيرون ببرى.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:مهاجرین,اموال,هجرت, | 14:1 | نویسنده : منا هادوی |

پس از اين دستور نخستين خانواده‏اى كه عازم هجرت به شهر يثرب گرديدند، ابو سلمه بود كه از آزار مشركين به تنگ آمده بود و قبلا نيز يك بار به حبشه هجرت كرده بود. پس از اين رخصت همسرش ام سلمه را(كه بعدها به همسرى‏رسول خدا(ص)درآمد)با فرزندش سلمه برداشت تا به سمت‏يثرب حركت كند.

قبيله ام سلمه - يعنى بنى مغيره - همين كه از ماجرا با خبر شدند سر راه ابو سلمه آمده و گفتند: ما نمى‏گذاريم ام سلمه را با خود ببرى و ابو سلمه هر چه كرد نتوانست آنها را قانع كند و همسرش را همراه ببرد و سرانجام ناچار شد ام سلمه را با فرزندش سلمه نزد آنها گذارده و خود بتنهايى از مكه خارج شود.

از آن سو قبيله ابو سلمه - يعنى بنى عبد الاسد - وقتى شنيدند فرزند ابو سلمه در قبيله بنى مغيره است پيش آنها آمده گفتند: ما نمى‏گذاريم فرزندى كه به ما منتسب است در ميان شما بماند و پس از كشمكش زيادى كه كردند دست‏سلمه را گرفته و به همراه خود بردند.

ام سلمه نقل كرده: كه اين ماجرا نزديك به يك سال طول كشيد و در طول اين مدت كار روزانه من اين بود كه هر روز صبح از خانه بيرون مى‏آمدم و در محله ابطح مى‏نشستم و تا غروب در فراق شوهر و فرزندم گريه مى‏كردم تا روزى يكى از عمو زادگانم از آنجا گذشت و چون وضع رقتبار مرا مشاهده كرد پيش بنى مغيره رفت و به آنها گفت: اين چه رفتار ناهنجارى است؟چرا اين زن بيچاره را آزاد نمى‏كنيد، شما كه ميان او و شوهر و فرزندش جدايى انداخته‏ايد؟

اعتراض او سبب شد تا مرا رها كرده گفتند: اگر مى‏خواهى پيش شوهرت بروى آزادى!


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:هجرت پيامبر اكرم,مدينه, | 13:54 | نویسنده : منا هادوی |

با پيشرفت ‏سريع اسلام در شهر يثرب، مقدمات هجرت رسول خدا(ص)و مسلمانان مكه بدان شهر فراهم شد. زيرا مشركين مكه روز به روز دايره فشار و شكنجه را به مسلمانان تنگتر كرده و آنها را بيشتر مى‏آزردند تا جايى كه به گفته مورخين بعضى را از دين خارج كردند.

رسول خدا(ص)نيز در مشكل عجيبى گرفتار شده بود از طرفى ابيطالب و خديجه دو پشتيبان و حامى داخلى و خارجى خود را از دست داده و اين دو حادثه دشمنان را نسبت‏بدان حضرت بى باك‏تر و جسورتر ساخته بود و از طرف ديگر ديدن و شنيدن اين مناظر رقتبارى را كه مشركين نسبت‏به پيروانش انجام مى‏دادند طاقتش را كم كرده و از جانب خداى تعالى نيز مامور به تحمل و صبر مى‏بود.

نفوذ اسلام در شهر يثرب فرج و گشايش بزرگى براى رسول خدا(ص)و مسلمانان بود و پيغمبر خدا(ص)به مسلمانان دستور داد هر يك از شما كه تحمل آزار اينان را ندارد به نزد برادران خود كه در شهر يثرب هستند، برود.

 


موضوعات مرتبط: درباره محمد(ص) ، هجرت ، ،


تاريخ : دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:هجرت پيامبر اكرم,مدينه, | 13:53 | نویسنده : منا هادوی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • انیمیشن گلکسی